وبلاگی گروهی

ارزش نداره ...

توی این ماه اخیر ختم یک جوان و یک نوجوان شرکت کردم دیروز که توی ختم نوجوان 14 ساله که از اقوام بود نشسته بودم خیلی حالم گرفته بود و اصلا حال خوبی نداشتم ، خسته شدم از این دنیای بی ارزش که اصلا ارزش هیچی رو نداره (این نوجوان از وقتی به دنیا اومده بود ریه اش دچار مشکل بود و وقتی نفس رو بیرون میداد ریه اجازه نمیداد نفس جدید بره داخل و به سختی ... دکترها گفته بودن این یه معجزه است که داره همین جوری نفس میکشه و چند وقت ... پدر و مادرم که به هزار امید با همه چیش ساخت و ... چند وقت پیش هم که دکتر قطع امید کرد و گفت دیگه فایده نداره ... مداحی که توی ختم میخوند چند بیت سینه زنی خوند و از قول خانواده گفت این نوجوان خیلی سینه زنی رو دوست داشته ... دلم یهو ... )

خدایا بعد از مرگ ما چی میشه ؟ میخوان توی ختم ما چی بگن ؟ خوب شد که رفت ؟ یا حیف شد که رفت ؟ ولی مطمئنم که اولیشه ، خوب شد که رفت ...

یه اوستایی میگفت زندگی خوبه که ، وقتی بچه به دنیا میاد ، بچه گریه میکنه و همه دور قنداقه اش میخندند و وقتی هم که میمیره همه از ته دل براش گریه میکنن و اون (روحش) به همه میخنده ...

چند وقتیه که از این دنیا سخت بریده ام و دیگه دوست ندارم زنده باشم ... آدم های گرفتاری رو می بینم که واقعا مشکل دارن که بیشترشون درمانی مشکل دارن و لمس میکنم و از ته دل ، دلم میسوزه و کاری از دستم بر نمیاد از پدری که همه دکتر ها از گفتن باید پای بچه ات قطع بشه و یک دکتر گفته عملش میکنم هزینش سی میلیون می شود و برگه حسابش رو بهم نشون میده نزدیک چهار و نیم میلیون تو حسابشه اونم با قرض ... از امید این پدر خجالت کشیدم

و موارد مشابه زیاد دیگه ای که ... از دستم کاری بر نمیاد و حرص و غصه میخورم و ...

خدایا کمکم کن ، خدایا صبر زیادی بهم بده ، خدایا صعه صدر بهم عطا کن ... میدونم دادی خیلی بیشتر میخوام یا منو زودتر از این دنیای فانی بیرون ببر ... همین ... خدایا ازت هیچی نمیخوام دیگه هیچ چیز مادی نمیخوام...

صبر جمیلی که در قرآن به آن سفارش شده، چه صبری است؟


دل.ن : خیلی دوست دارم این روزها برم سوریه ... بدجوری دلم هوس زیارت کرده خصوصاً صبح های حرم حضرت رقیه ...

التماس.ن : خدایا کمکم کن ... خیلی زود و خیلی زیاد ...


شهادت امام صادق (ع) رئیس مذهب شیعه را خدمت همه عزیزان تسلیت عرض می نمایم و از این امام بزرگوار درخواست و طلب مغفرت دارم ...

این روزها دوباره توی تهران شمیم عطر شهید پیچیده و دارن شهید میارن ... خیلی دوست دارم برم تشییع ... البته باید بخوان و دعوت کنن دیگه ...


۰۹ شهریور ۹۲ ، ۰۹:۰۰ ۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

وهم

چند روز پیش داشتم توی یکی از کوچه های محل قدم میزدم و نقل مکان میکردم همین طور که توی فکر بودم دیدم انگار داره برف میاد یادم اومد که روزه و هنوز آفتاب گرم داره از پشت به سرم میتابه فکر کردم مثل این فیلم ها دارم میرم توی کما یا به ته خط رسیدم و ملک خدا میخواد ببردم ، سرمو بردم رو به آسمون که بگم خدایا ... دیدم دارن بنایی میکنن و این خرده های یونولیته که داره از آسمون میباره روی سرم ... گفتم شاید اینم یه تذکر باشه که مثل آب خوردن ملک میرسه ... ولی بازم روز از نو روزی از نو توی گناه و ...

۲۸ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۰۲ ۲۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

عید سعید فطر

سلام

عید سعید فطر ، عید بندگی و دلدادگی به معشوق بر همه مسلمانان و شیعیان و علی الخصوص دوستان عزیزم مبارک باشد انشااله بهره لازم را از این شهر الله برده باشند .

Rustic Bride Bouquet Main Photo.jpg

۱۶ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۱۲ ۱۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

شهادت حضرت علی (ع)

مناجات علی امشب ز نخلستان نمی آید
مسجد کوفه پر از جمعیت و مولا نمی آید
دامن مادر گرفته گوشه ی ویرانه طفلی
گوید ای مادر بگو امشب چرا بابا نمی آید


سلام دوستان عزیز

در شبهای لیالی قدر ملتمس دعای ویژه هستم ...

۰۷ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۳۹ ۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

بهانه ای برای محاسبه به نام روز تولد

همه ما یک روز و یک تاریخ در شناسنامه یا به قول قدیمی تر ها سه جلدمون ثبت شده که نشون دهنده روز تولدمون یا همون روز آمدن در این دنیا است و این روز و تاریخ بهانه ای برای محاسبه مدت عمر و شاخصی است برای محاسبه اعمالی که انجام شده است در مدت عمر و این که شیرینی میدهند و شمع فوت میکنند یه تذکره به صاحبش که حواسش رو بیشتر جمع کنه ... و این روز ما هم فرا رسید و تلنگری شد بر وجودمان که چند صباح از عمرمان گذشت و باید روز به روز بیشتر حواسمان راجمع کنیم ... البته امسال به خاطر مشکلی که برام پیش اومده بیشتر توی ذهنم می مونه چون همش سرم توی جدول طلب و بدهکاری و قرض از دیگران است که چکی که دارم رو بتونم به سلامتی پاس کنم بله روز بیست و نهم تیر ماه سالروز تولد من است ... درست چند سال پیش پسر عموی من که از موضوع تولد من باخبر نبود از جبهه با تهران تماس حاصل میکنه و میگه عمو داره صاحب فرزند میشود ؟ و فرزندش پسر است و اسم کودک علی ... و این شد یک نشانه ... شاید شهدا به ما ماموریت دادن که بعد از اونا بتونیم راهشون رو ادامه بدیم و خادمشون باشیم اونم توی جبهه جنگ نرم ... ایشااله از صراط مستقیم خارج نشم ...

التماس دعای ویژه در این روز ها و شب های میهمانی خدا ... خیلی برام گرفتاری پیش اومده ... دوستان دعا کنید بخیر بشه ...

۲۹ تیر ۹۲ ، ۰۸:۰۳ ۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده

بدون متن

۲۸ تیر ۹۲ ، ۱۱:۱۱ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عباس زاده